درون‌مایه در داستان

درونمایه چیست؟چه ویژگی‌هایی دارد؟ چگونه بیان می‌شود و چه مفاهیمی از آن استخراج می‌شود؟

با پاسخ به این پرسش‌ها می توانید به درک بهتری از درونمایه،یکی از عناصر برجسته‌ی داستان برسید.

«درونمایه داستان که گاه از آن به فکر اصلی یا مضمون و یا پیام داستان تعبیر می‌شود دیدگاه و جهت‌گیری نویسنده است نسبت به موضوع داستان.اگر موضوع‌ها را به جهان‌بینی‌ها تشبیه کنیم،درونمایه‌ها ایدیولوژی‌های برگرفته از آن‌چه که هست دلالت می‌کند و درونمایه به آن چه باید باشد اشارت دارد».(مستور،۱۳۷۹ :۳0)

در نظر بگیرید نویسنده‌ای موضوع عشق را برای نوشتن داستان خود انتخاب کرده و به نحوی از هم پاشیدگی یک عشق را روایت می‌کند و این‌که عشق سرانجام خوبی ندارد. موضع‌گیری نویسنده در ارتباط با موضوع داستانش یعنی عشق این است که عشق به ناکامی می‌انجامد. این درونمایه داستان است.البته در نظر داشته باشید این یک مثال برای ملموس شدن معنای درونمایه است.هر نویسنده‌ای در قبال موضوعی که انتخاب می‌کند مفاهیمی را القا می‌کند. این مفاهیم و یا همان جهت‌گیری‌ها، گاه روشن است و کاملا در متن قابل برداشت است و گاهی دریافت آن مبهم است و می‌بایست متن دوباره خوانده شود.

درونمایه‌ها در بعضی مواقع با پیام داستان مترادف گرفته می‌شوند که اشتباه است. پیام و درونمایه دو مقوله‌ی متفاوت هستند.در درونمایه امکان این که پیامی نهفته باشد وجود دارد ولی در پیام،درونمایه تصویر نمی‌شود.در واقع ظرفیت و قابلیت درونمایه بسیار بیشتر از پیام داستان است.هرچه درونمایه‌ها از پشتوانه‌ی منطقی و پرمعناتری برخوردار باشند به همان اندازه دسترسی به آن‌ها تمرکز و دقت بیشتری را می‌طلبد.

درونمایه‌های پنهان در اثر گاه با تفسیر متن قابل برداشت هستند.در این مواقع ناخودآگاه نویسنده نیز در جهت‌گیری و موضع‌گیریش نقش دارد و با تفسیر و تحلیل می‌تواند به نکات تازه‌ای از متن خود دست یابد.

تفسیر را به طور کلی در ارتباط با متون مقدس و آثار تمثیلی معنا کرده‌اند.اگر کلمه‌ی سفر را از واژه تفسیر جدا ندانیم،این‌گونه معنا می شود:سفر به معنای حرکتی است از مبدا به سمت مقصد. مبدا نماینده‌ی مکانی شناخته شده و مقصد نماینده‌ی مکانی ناشناخته است. متنی که تفسیر می‌شود در واقع حرکت خود را از آگاهی و دانسته‌ها به سمت نادانسته‌ها می‌برد و در این مسیر به کشف می‌رسد.در واقع تفسیر مجاز نیست معنایی را برای متن خلق کند.همان مفهومی که در متن وجود دارد را با ابزار مخصوص خود کشف می‌کند.اهمیت این نکته در تفسیر متون مقدس تا آن جاست که تفسیر به رای، مذموم شمرده شده‌است و کسی که ابزار شناخت یک متن را ندارد(آگاهی و علم و معرفت)نباید به خود اجازه‌ی تفسیر دهد.

رابرت اسکولز جنبه‌ی تفسیری اثر را دشوارترین جنبه‌ی آن می‌داند و می‌نویسد:

«اغلب پس از تجربه‌ی یک داستان وقتی از آن سخن می‌گوییم از معنایش حرف می‌زنیم.در کلاس‌های درس اغلب این پرسش شنیده می‌شود:درونمایه‌ی این اثر چیست؟به نظر من این جنبه‌ی تفسیری تحلیل ادبی دشوارترین جنبه‌ی آن است زیرا در این راه باید علاوه بر دقیق شدن در خودِ اثر، چشم از اثر برداریم و به جهان اندیشه‌ها و تجربه‌ها نظر بدوزیم.کشف درونمایه یا معانی یک اثر مستلزم ایجاد ارتباط بین اثر و جهان بیرون آن است.این ارتباط‌ها همان معنا هستند.پس بزرگ‌ترین مشکل مفسر این است که دریابد مصالح درونمایه‌ای که کشف کرده‌است تا چه حد معتبرند.می‌خواهیم بدانیم که آیا این مفاهیم واقعا در اثر هستند؟آیا آن‌ها را از اثر بیرون می‌کشیم یا این‌که بر اثر بار می‌کنیم؟آیا مجموعه‌ی ارتباط‌های بین داستان و جهان را خود داستان القا کرده یا مفسری بسیار زیرک آن‌ها را به دلخواه خود بر آن تحمیل کرده‌است؟»(اسکولز،۱۳۷۷ :۲۲)

اسکولز در ارتباط با فهم معانی ایجاد شده در داستان و فرایند درک آن توسط خواننده می‌نویسد:

«داستان به طرق بی‌شمار معانی خود را ایجاد می‌کند اما همیشه این کار بر اساس حرکتی است که از شخصیت‌ها و رخدادهای خاص در داستان آغاز می‌شود و به مفاهیم یا وضعیت‌های عام بشری می‌رسد که از شخصیت‌ها و یا رخدادهای خاص مستفاد می‌شود.خواننده برای درک اثر داستانی ابتدا تعمیم‌های مربوط به اثر را در خارج از اثر می‌یابد و آن‌گاه آن‌ها را بر موارد خاص در درون اثر منطبق می‌سازد.فرایند درک را می‌توان به صورتی بسیار تقریبی به شکل توالی زیر ارائه کرد:

الف)خواننده تعیین می‌کند که آیا اثر بیشتر به خود تجربه توجه دارد یعنی واقع‌گرایانه است یا به مفاهیمی درباره‌ی تجربه یعنی رمزی است یا آن‌که قائم به ذات است.

ب)با سود جستن از سرنخ‌های موجود در اثر گنجینه‌ی مفاهیم عامی را که از تجربه یا تفکرات منظم و علمی اش گرد آورده، غربال می‌کند تا مفاهیم مناسب مصالح خاص داستان را پیدا کند.

پ)مجددا به داستان رجوع می‌کند تا دریابد که مفاهیم عامی که به ذهنش رسیده مناسب‌اند یا نه.

ت)تلاش می‌کند تا دریابد داستان چگونه این مفاهیم را می‌پالاید، مشروط می‌سازد، مورد تردید قرار می‌دهد یا تقویت می‌کند.

قاعدتا خواننده با طی فرایندی که ذکر شد نه یک‌باره که در نوسان سریع به درون اثر و بازگشت به بیرون آن به درکی از داستان نایل می‌آید و گنجینه‌ی مفاهیم عامش نیز پربارتر می‌شود.زیرا برای درک داستان ناچار شده آن را گسترش دهد. ممکن است علاوه بر اکتساب مفاهیم جدید، نگرش خود را در قبال مفاهیم و تصورات قدیمی و نگاهش به خودِ تجربه را نیز صافی کند».(اسکولز،۱۳۷۷ :۲۷)

میرصادقی در کتاب خود به چهار نوع تفسیر اشاره کرده‌است:

«چهار معنای تفسیر، چهار سطح مرسومی است که برای تفسیر کتاب مقدس و آثار تمثیلی به کار می‌رود و عبارت است از حقیقی یا ظاهری تمثیلی یا نمادین اخلاقی یا روحانی و رمزی یا معنوی.بدین ترتیب که مثلا اورشلیم در معنای حقیقی شهر است در معنای تمثیلی کلیسا است در معنای اخلاقی روح مومن یا ایمان آورنده و در معنای رمزی و معنوی شهر ملکوتی خداست».(میرصادقی,۱۳۸۷ :۲۶۵)

شما نیز می‌‌توانید با خواندن یک متن به تفسیر آن فکر کنید البته لزوما این فکر کردن نباید در چارچوب چهار معنای بالا باشد.شما می‌توانید معنای خود را در متن بیابید.در نظر داشته‌باشید معنایی که ظاهرا در متن نیست و یا از چشم خوانندگان دیگر پنهان شده‌است می‌تواند راهی تازه به درون متن و زیر لایه‌های متعدد و متنوع آن بگشاید به شرط آن‌که متن قابلیت این مسائل را داشته‌باشد.

اگر درونمایه را به مثابه‌ی الگوی فکری نویسنده معنا کنیم و اعتقاد داشته‌باشیم این الگوی فکری می‌تواند در عناصر مختلف داستان و یا در مفاهیم داستان رسوخ کند،آن‌گاه می‌توانیم مسئله‌ی ارتباط تنگاتنگ درونمایه و نمود آن را در الگوهای متعددی جست‌وجو کنیم.

رونالد توبیاس در کتاب درونمایه در داستان می‌نویسد:

«درونمایه تصمیمات شما را دباره‌ی انتخاب راه و این‌که کدام انتخاب برای داستان شما درست و کدام‌یک نادرست است،جهت می‌دهد.همان‌طور که می‌نویسیم تازه شروع به درک واقعی معنای اثر می‌کنیم اما با داشتن درونمایه در واقع کار را بر اساس مفهومی می‌سازیم که ما را از ابتدا هدایت می‌کند.درونمایه نباید همانند چیز مبهمی در ذهن شما باشد بلکه باید مانند سایر الگوها، الگویی قابل اجرا و عملی باشد...انتخاب درونمایه‌ای که با داستان شما سازگار باشد کمک خواهد کرد تا بتوانید ایده‌ی خود را به وضوح بیان کنید».(توبیاس،۱۳۸۹ :۱۱۸)

او در ادامه به  پنج الگو در درونمایه اشاره می‌کند:

«۱طرح داستان به عنوان درونمایه

ما به کنش داستانی معتاد هستیم.دوست داریم چیزی اتفاق بیافتد و سریع و شدید هم اتفاق بیافتد.ما دوست داریم از الگوی کسل کننده‌ی زندگی روزمره فرار کنیم.اغلب درونمایه‌ی ادبیات بازاری، فرار است.ما می‌توانیم با ورق زدن صفحات کتاب به شکار برویم شکار را دنبال کنیم و آن را به دام بیاندازیم.این آثار ادبیات جدی نیستند و چنین قصدی هم ندارند.در این نوع آثار همه‌چیز از جمله شخصیت در مقایسه با کنش داستانی و طرح داستان در مقام دوم قرار دارند و تمام عناصر به سوی نتیجه‌ی نهایی که پایان بزرگ باشد حرکت می‌کنند.الگوی این آثار مانند هم است از جمیز باند گرفته تا فیلم‌های ایندیانا جونز و جان سخت.حتی آثار آگاتا کریستی نیر در این الگوی درونمایه قرار می‌گیرد.

۲تاثیر به عنوان درونمایه

نقطه‌ی تمرکز اصلی در این الگوها از وقایع به تاثیر عاطفی تغییر می‌کند.برخی از کتاب‌ها و فیلم‌های خاص دنبال تاثیر عاطفی هستند که خواننده یا بیننده انتظار دارد در کار تجربه کند.این تاثیر می‌تواند ترس،تعلیق،عشق یا خنده باشد...اگر تاثیر را به عنوان درونمایه انتخاب کنید باید روی آن تاثیر، در اثرتان تکیه کنید...می‌توان در یک اثر ادبی چند تاثیر را به خوبی با هم ترکیب کرد.

۳سبک به عنوان درونمایه

با این دسته از آثار از ادبیات بازاری و تجاری خارج می‌شویم و بر اقلیتی از کتاب‌ها و فیلم‌ها تمرکز می‌کنیم که در آن‌ها سبک نویسنده نقطه‌ی تمرکز کار است.در این بخش از آثار، شاید هنوز اثر تمام عناصر اصلی قصه گویی خوب را دارا باشد اما طرح داستان،شخصیت و کنش داستانی نسبت به سبک نویسنده در مقام دوم قرار دارند...سبک اثر دارای چنان تاثیری است که تمام چیزها از دریچه‌ی آن نگریسته می‌شود.مانند این که با لنز رنگی عکس بگیریم.

۴شخصیت به عنوان درونمایه

ادبیات مملو از آثاری درباره‌ی افراد است.وقتی کتابی بر شخص یا اشخاص خاصی تمرکز می‌کند و او نقطه‌ی اصلی طرح داستان یا کنش داستانی می‌شود پس درونمایه‌ی اثر شخصیت است.دیوید کاپرفیلد،مادام بواری،آناکارنینا،گاو خشمگین،فقط چند نمونه هستند.

۵ایده به عنوان درونمایه

از میان چهار الگوی درونمایه هیچ‌یک در خلق حوادث و شخصیت‌های چشمگیر به موفقیت این الگو نیست.این‌ها آثاری هستند که عمیقا ما را تحت‌تاثیر می‌گذارند،باعث می‌شوند فکر کنیم و شاید حتی زندگی‌مان را تغییر دهیم...برای مثال رمان رابینسون کروزو کتابی بر اساس ایده است.شاید به خاطر عنوان کتاب فکر کنید شخصیت اصلی درونمایه‌ی رمان است اما این رمان بیش‌تر درباره‌ی ایده‌هاست تا درباره‌ی شخصیت‌ها.این موضوع درباره‌ی دن کیشوت نیز صادق است.

درونمایه در هرم تکنیک،عنصری است که در طول کار گسترش می‌یابد.ما فکر می‌کنیم واقعا می‌دانیم اثرمان درباره‌ی چیست اما تجربه‌ی نوشتن معمولا تمام مفاهیم از پیش انگاشته‌ی ما را تغییر می‌دهد.پیکاسو به فرایند کشف اشاره می‌کند و می‌گوید آن‌چه واقعا در طول خلق اثری به دست می‌آید،چیزی است که مهم بوده است نه آن‌چه شما قصد انجام آن را داشته‌اید.این دو به ندرت یکی هستد.

همان‌طور که می‌نویسید افق کار شما به طور مداوم گسترش می‌یابد.چیزهای جدید می‌‌بینید افکار جدید به ذهن‌تان می‌رسد و جهت‌های جدید می‌یابید...اگر درباره‌ی الگوی درونمایه تصمیم می‌گیرید درباره‌ی نوعی نقشه‌ی راه تصمیم گرفته‌اید که می‌خواهید آن را دنبال کنید و آن نقشه شما را هدایت خواهد کرد.تصمیمات شما هم بسیار کورکورانه نخواهد بود و مانند دانته که در کتاب دوزخ برای عبور از میان جهنم ویرژیل را به عنوان راهنما داشت شما نیز راهنمایی خواهید داشت تا برای عبور از این هزارتوی بی‌انتها یاری‌تان دهد».(توبیاس،۱۳۸۹ :۱۱۹تا۱۲۳و۱۳۳)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه‌ی مطلب

۱ درونمایه فکر و دغدغه‌ی اصلی نویسنده است؛در واقع جهت‌گیری و موضع نویسنده نسبت به موضوع انتخابیش است.

۲ می‌توان درونمایه را به ایدئولوژی نویسنده تشبیه کرد.

۳ درونمایه با پیام داستان مترادف نیست.

۴ درونمایه قدرت و ارزش بیشتری نسبت به پیام داستان دارد؛چرا‌که ممکن است پیامی در درونمایه‌ی اثر وجود داشته باشد ولی در پیام داستانی با درونمایه‌ی داستان روبه‌رو نیستیم.

۵ درونمایه باید در ذهن نویسنده مشخص باشد تا بتواند به خوبی ایده‌ی داستانی خود را به وسیله‌ی آن بسط و گسترش دهد.

۶ درونمایه‌ها در متن گاه روشن و واضح و گاه مبهم و پنهان  هستند و برای رسیدن به آن می‌بایست دقت و تمرکز بیشتری بر متن داشت.

۷ متن دارای معنا و مفاهیمی است که درونمایه را به تصویر می‌کشد.

۸ می‌توان با تفسیر کردن یک متن، به درونمایه‌ی آن پی برد و هم‌چنین معناهای تازه‌ای به متن بخشید.

۹ چهار معنای تفسیر، چهار سطح مرسومی است که برای تفسیر کتاب مقدس و آثار تمثیلی به کار می‌رود و عبارت است از حقیقی یا ظاهری تمثیلی یا نمادین اخلاقی یا روحانی و رمزی یا معنوی.

۱0 تفسیر جنبه‌ی دشوار تحلیل متن است که می‌بایست در مسیر آن خواننده به دنیای بیرون از متن نیز چشم داشته‌باشد و در گذر از متن به مفاهیم و تجربیات بیرون از متن نیز توجه نشان بدهد.

۱۱ مفسر می‌بایست با در نظر گرفتن ارجاعات درون و برون متنی،همان مفاهیمی را که متن در صدد به تصویر کشیدن‌شان است بازگو کند.

۱۲ یکی از آفات تفسیر،تحمیل معناهایی است که در متن نبوده و یا اشاره‌ای گذار به آن شده‌است.

۱۳ درونمایه می‌تواند الگوهای متعددی داشته‌باشد به طور مثال می‌تواند در طرح داستان(تکیه بر حوادث)،تاثیر عاطفی داستان،سبک نویسنده،شخصیت ها(کانون توجه شخصیت اصلی است) و ایده‌ی داستانی نمود داشته باشد.

۱۴ انتخاب الگوی درونمایه، راهنمای شیوه شکل بخشیدن و ارائه‌ی معناهای متنوعی است که یک اثر توان برخورداری از آن را دارد و هم‌چنین گسترش افق‌های تازه‌ای که در حین تجربه‌ی نوشتن پیش روی نویسنده قرار می‌گیرد.


  • نویسنده : علی نظری
  • بازدید : 844بار
  • انتشار : پنج شنبه 2 مهر 1396 - 22:1